قوله تعالى: إنا نحْن نحْی الْموْتى‏ میگوید جل جلاله: ماایم که مرده زنده گردانیم. و مرده زنده گردانیدن در وصف بارى جل جلاله آنست که در بنده و در حیوان حیاة آفریند و آفریننده حیاة جز آن قادر بر کمال نیست، یقول الله تعالى: الذی خلق الْموْت و الْحیاة و این در سه طور است، در طور اول حیاة در نطفه آفریند اندر رحم مادر، در طور دیگر حیاة در مرده آفریند اندر زاویه لحد تا با وى رود سوال چنانک در خبر صحیح است، در طور سوم روز قیامت خلق را زنده گرداند فصل و قضا را و ثواب و عقاب را و از ان پس جاوید همه زندگى بود هیچ مردگى نه، اما خلود فى الجنة و اما خلود فى النار.


و نکْتب ما قدموا اى نحفظ علیهم ما اسلفوا من خیر و شر. همانست که جاى دیگر فرمود: ینبوا الْإنْسان یوْمئذ بما قدم و أخر


و قال تعالى: علمتْ نفْس ما قدمتْ و أخرتْ. و آثارهمْ للاثار وجهان: احدهما الخطى التی کانوا یمشونها فى الخیر و الشر.


و فى الخبر ان بنى سلمة من الانصار ارادوا ان ینتقلوا الى قرب مسجد رسول الله (ص) لشهود الجماعة فنهاهم رسول الله (ص) و قال: «یا بنى سلمة آثارکم آثارکم یعنى الزموا بیوتکم و اغتنموا کثرة خطاکم فانها تکتب حسنات و فیهم نزلت هذه الایة.


و عن ابى موسى قال قال النبى (ص): اعظم الناس اجرا فى الصلاة ابعدهم فابعدهم ممشى و الذی ینتظر الصلاة حتى یصلیها مع الامام اعظم اجرا من الذى یصلى ثم ینام.


الوجه الثانى: آثارهم ما سنوا من سنة حسنة او سیئة، و فى ذلک ما روى عن النبى (ص) قال: «من سن سنة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الى یوم القیمة و من سن سنة سیئة فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الى یوم القیمة».


روایت کنند از انس رضى الله عنه.


که گفت: «و آثارهم» گامهاست که روز آدینه بردارند على الخصوص بقصد نماز آدینه ازینجاست که آهسته رفتن و گامها خرد بر گرفتن در جمعه و جماعت اندر شریعت اولى‏تر است و پسندیده‏تر از شتاب کردن، و فى معناه ما روى ابو هریرة قال قال النبى (ص): «اذا اقیمت الصلاة فلا تبتوها و انتم تسعون و لکن ائتوها و انتم تمشون و علیکم السکینة فما ادرکتم فصلوا و ما فاتکم فاتموا».


و کل شیْ‏ء أحْصیْناه حفظناه و عددناه و بیناه فی إمام مبین هو اللوح المحفوظ سمى اماما لانه اصل النسخ و الالواح و الکتب کلها. این لوح محفوظ همان ذکر است که در خبر صحیح است که هر شب حق جل جلاله بجلال عز خود برگشاید و در ان نگرد و کس را بعد ازو نیست و نرسد که در ان نگرد، و ذلک‏


فى خبر ابى الدرداء قال قال رسول الله (ص): «ینزل الله تعالى فى آخر ثلث ساعات یبقین من اللیل فینفتح الذکر فى الساعة الاولى الذی لا یراه احد فیمحو ما یشاء»، و ذکر الحدیث.


قوله: «و اضْربْ لهمْ مثلا» اى اذکر لاهل مکة شبها مثل حالهم من قصة «أصْحاب الْقرْیة» و هى انطاکیة من قرى الروم، إذْ جاءها الْمرْسلون یعنى رسل عیسى علیه السلام. قال الزجاج معناه: مثل لهم مثلا من قولهم هذه الاشیاء على ضرب واحد، اى على مثال واحد و عندى من هذا الضرب کثیر، اى من هذا المثال، و ضرب المثل هاهنا تعدى الى مفعولین احدهما: «مثلا»، و الآخر: «اصحاب القریة».


و قیل: «اصحاب القریة» بدل من مثل کانه قال: اذکر لهم اصحاب القریة، اى خبر القریة: میگوید: اى محمد ایشان را بگوى خبر اصحاب شهر انطاکیه آن گه که رسولان عیسى بایشان آمدند و ذلک قوله: إذْ أرْسلْنا إلیْهم اثْنیْن اسند الارسال الى نفسه سبحانه لان عیسى ارسلهم بامره عز و جل. و قصه آنست که: رب العالمین وحى فرستاد به عیسى علیه السلام که من ترا بآسمان خواهم برد، حواریان را یکان یکان و دوان دوان بشهرها فرست تا خلق را بر دین حق دعوت کنند عیسى ایشان را حاضر کرد و رئیس و مهتر ایشان شمعون و ایشان را یکان یکان و دوان دوان بقوم قوم میفرستاد و شهر ایشان را نامزد میکرد و ایشان را گفت: چون من بآسمان رفتم شما هر کجا که من معین کرده‏ام میروید و دعوت میکنید و اگر زبان آن قوم ندانید در ان راه که میروید شما را فریشته‏اى پیش آید جامى شراب بر دست نهاده از ان شراب نورانى باز خورید تا زبان آن قوم بدانید، و دو کس را بشهر انطاکیه فرستاد نام ایشان تاروص و ماروص، و قیل: یحیى و یونس، و قیل صادق و صدوق، صادق کهل بود و صدوق جوان، و این جوان خدمت آن کهل میکرد، چون بدر شهر انطاکیه رسیدند پیرى را دیدند که گوسپندان بچرا داشت، بروى سلام کردند، پیر گفت: شما که باشید؟ گفتند ما رسولان عیسى علیه السلام آمده‏ایم تا شما را بر دین حق دعوت کنیم و راه راست و ملت پاک بشما نمائیم که دین حق توحید است و عبادت یک خداى، آن خداى که یگانه و یکتاست و معبود بسزاست، پیر گفت: شما را بر راستى این سخن هیچ آیتى و حجتى هست؟ گفتند آرى هست که بیماران را در وقت شفا پدید کنیم و نابیناى مادرزاد را بینا کنیم و ابرص را از علت برص پاک کنیم، این همه بتوفیق و فرمان الله کنیم، پیر گفت: مرا پسریست دیرگاه است تا وى بیمارست و درد وى علاج اطبا مى‏نپذیرد خواهم که او را به بینید، ایشان را بخانه برد نزد آن بیمار، دعا کردند و دست بوى فرو آوردند، آن بیمار هم در آن ساعت تندرست برخاست، این خبر در شهر آشکارا گشت و بیماران بسیار بودند همه را دعا میکردند و بدست مى‏پاسیدند و رب العزة بر دست ایشان شفا پدید میکرد، تا آن خبر با ملک ایشان افتاد و آن ملک بت‏پرست بود نام وى انطیخس و قیل: شلاحن و کان من ملوک الروم، این ملک ایشان را حاضر کرد و احوال پرسید، ایشان گفتند ما رسولان عیسى‏ایم آمده‏ایم تا شما را از بت‏پرستى با خداپرستى خوانیم‏ و از دین باطل با دین حق بریم، ملک گفت: بجز این خدایان ما خدایى هست؟ گفتند آرى خدایى هست که ترا آفریننده است و دارنده. ملک چون این سخن بشنید گفت: اکنون روید تا من در کار شما نظر کنم، ایشان رفتند و جمعى در ایشان افتادند و ایشان را زدند و در حبس و بند کردند، این خبر به شمعون رسید و شمعون این «ثالث» است که رب العزة فرمود: فعززْنا بثالث، او را شمعون الصفا گویند و شمعون الصخره گویند. قراءت بو بکر از عاصم فعززْنا مخفف است بمعنى غلبه من قولهم: من عز بز، اى من غلب سلب. و معنى آنست که: ما باز شکستیم آن مردمان را بآن سدیگر. باقى قراء «فعززنا» مشدد خوانند یعنى فقوینا بثالث، اى برسول ثالث پس شمعون از راه تلطف و مدارا با ایشان درآمد و ایشان را باسلام در آورد و یاران خود را برهانید، و بیان این قصه آنست که: شمعون چون به انطاکیه رسید بدانست که آن دو رسول بزندان محبوس‏اند، رفت و گرد سراى ملک متنکروار میگشت تا جماعتى را از خاصگیان ملک با دست آورد و با ایشان بعشرت خوش درآمد تا با وى انس گرفتند و ملک را از وى خبر کردند، ملک او را بخواند و صحبت و عشرت وى بپسندید و از جمله مقربان و نزدیکان خویش کرد، بر ان صفت همى بود تا روزى که حدیث یاران خود در افکند گفت: ایها الملک بمن رسید که تو دو مرد را بخوارى و مذلت باز داشته‏اى و ایشان را رنجها رسانیده‏اى از آن که ترا بر دینى دیگر دعوت همى کردند چرا نه با ایشان سخن گفتى و سخن بشنیدى تا حاصل آن بر تو روشن گشتى و پیدا شدى؟ ملک گفت: حال الغضب بینى و بین ذلک من بر ایشان خشم گرفتم و از خشم با مناظره نپرداختم، شمعون گفت: اگر راى ملک باشد اکنون بفرماید تا بیایند و آنچه دانند بگویند، ملک ایشان را حاضر کرد، شمعون گفت: من ارسلکما الى هاهنا؟ قالا: الله الذى خلق کل شى‏ء و لیس له شریک. شمعون گفت: آن خداى را که شما را فرستاده است صفت چیست؟ گفتند: انه یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید. شمعون گفت: چه نشان دارید و چه آیت بر درستى این دعوت؟ گفتند: هر چه شما خواهید، ملک بفرمود تا غلامى را حاضر کردند مطموس العینین چشم خانه وى با پیشانى راست بود چنانک نه روشنایى بود نه چشم خانه ایشان بآشکارا، دعا کردند و شمعون بسر دعا کرد تا بفرمان و قدرت الله موضع چشم و حدقه شکافته شد، ایشان دو بندقه از گل بساختند و در هر دو حدقه وى نهادند دو دیده روشن گشت بفرمان الله، ملک در عجب ماند و در خود مضطرب گشت، شمعون گفت: ایها الملک اگر تو نیز از خدایان خود بخواهى تا مثل این صنعى بنمایند هم ترا و هم خدایان را شرفى عظیم باشد و نیز جواب ایشان داده باشى، ملک گفت: من راز خود از تو پنهان ندارم خدایان ما این صنع نتوانند و از ان عاجزتراند که چنین کار توانند که ایشان نه شنوند نه بینند نه سود کنند نه گزند نمایند، ملک چون آن حال دید گفت: اینجا مرده‏ایست پسر دهقانى که هفت شبانروزست تا بمرد و من او را دفن نکردم که پدرش غائب بود تا باز آید، اگر او را زنده کنید نشان درستى دعوى شما بود و ما قبول کنیم و بخداى شما ایمان آریم، آن مرده را بیاوردند و ایشان بآشکارا و شمعون بسر دعا کردند تا مرده زنده گشت و بدست خویش کفن از خویشتن باز کرد و بر پاى بیستاد، ملک گفت: چند روز است تا مرده‏اى؟ گفت: هفت روز. گفت: چه دیدى درین هفت روز؟ گفت چون جانم از کالبد جدا گشت مرا بهفت وادى آتش بگذرانیدند از آنک بکفر مرده بودم، اکنون شما را مى‏ترسانم و بیم مى‏نمایم، زینهار کفر بگذارید و بخداى آسمان ایمان آرید تا برهید، آنک درهاى آسمان مى‏بینم گشاده و عیسى پیغامبر ایستاده زیر عرش و از بهر این شفاعت میکند و میگوید خداوندا ایشان را نصرت ده که ایشان رسولان من‏اند. ملک گفت: و این سه کس کدام‏اند؟ گفت: یکى شمعون و آن دو رسول دیگر شمعون بدانست که آن قصه و آن حال در دل ملک اثر کرد و زبان نصیحت و دعوت بگشاد و آشکارا بیرون آمد و کلمه حق بگفت. آن ملک با جماعتى ایمان آوردند و قومى بر کفر بماندند و هلاک شدند. وهب منبه گفت و کعب احبار که آن ملک و جماعت وى همه بر کفر بماندند و ایمان نیاوردند و آن رسولان را هر سه بگرفتند و ایشان را تعذیب همى‏کردند، و این در روزگار ملوک طوایف بود.


پس آن رسولان گفتند: «إنا إلیْکمْ مرْسلون»، ایشان جواب دادند که «ما أنْتمْ إلا بشر مثْلنا»، همانست که جاى دیگر فرمود: «ما هذا إلا بشر مثْلکمْ یرید أنْ یتفضل علیْکمْ».


آن کافران و بیگانگان گفتند: ما أنْزل الرحْمن منْ شیْ‏ء إنْ أنْتمْ إلا تکْذبون.


رسولان گفتند:بنا یعْلم إنا إلیْکمْ لمرْسلون، و ما علیْنا إلا الْبلاغ الْمبین‏.


قالوا إنا تطیرْنا بکمْ یعنى تشاءمنا بکم حیث خالفتم آباوکم فترکتم معبودکم فلا نأمن سوء عاقبة ذلک. و قیل: حبس عنهم المطر عام اتاهم الرسل فنسبوا ذلک الیهم.


و فى الخبر ان رسول الله (ص) کان یحب الفال و یکره التطیر، و الفرق بینهما ان الفال انما هو من طریق حسن الظن بالله عز و جل و التطیر انما هو من طریق الاتکال على شى‏ء سواه و هو التشاوم بطیر الشوم و سئل ابن عون عن الفال فقال هو ان یکون مریضا فیسمع یا سالم. و فى الخبر ان النبى (ص) لما توجه نحو المدینة خرج بریدة الاسلمى فى سبعین راکبا فتلقى نبى الله لیلا فقال له: من انت؟ فقال: بریدة. قال: فالتفت الى ابى بکر فقال: برد امرنا و صلح ثم قال (ص) ممن؟ قال: بریدة من اسلم، فقال (ص) لابى بکر: سلمنا.


قال اهل اللغة: قوله «برد امرنا»، اى سهل امرنا، و منه‏ قوله: «الصوم فى الشتاء الغنیمة الباردة».


قوله: «لئنْ لمْ تنْتهوا» یعنى عن مقالتکم هذه «لنرْجمنکمْ» اى لنقتلنکم بالحجارة «و لیمسنکمْ منا عذاب ألیم».


«قالوا طائرکمْ معکمْ» اى شومکم معکم بکفرکم و تکذیبکم یعنى اصابکم الشوم من قبلکم لان الشوم کله فى عبادة الصنم و هو معکم، «أ إنْ ذکرْتمْ» هذا استفهام محذوف الجواب مجازه: ائن وعظتم بالله تطیرتم بنا و کذبتم و تواعدتم بالرجم و العذاب، «بلْ أنْتمْ قوْم مسْرفون» مشرکون مجاوزون الحد. گفته‏اند: کافران و بیگانگان دارها بزدند و آن رسولان را با چهل تن که ایمان آورده بودند گلوهاشان سوراخ کردند و رسنها بگلو در کشیدند و از دار بیاویختند، خبر به حبیب نجار رسید مومن آل یس که خداى را عز و جل مى‏پرستید در ان غارى اندر میان کوه‏ها چنانک ابدال در کوه نشینند و از خلق عزلت گیرند و اندر سر با خدا خلوت دارند، این حبیب با خدا خلوت داشت، و این عزلت و خلوت سنت مصطفى است صلوات الله و سلامه علیه که که روزگارى با کوه حرا نشسته بود و میگفت: «ان حراء جبل یحبنا و نحبه».


اگر کسى گوید معنى عزلت فرقت است و شریعت از فرقت نهى کرده قال الله تعالى: و اعْتصموا بحبْل الله جمیعا و لا تفرقوا، و قال تعالى: و لا تکونوا کالذین تفرقوا


و قال النبى (ص): «من فارق الجماعة فمات فمیتته جاهلیة و من شق عصا المسلمین و المسلمون فى اسلام فقد خلع ربقة الاسلام»، جواب آنست که فرقت دو قسم است یکى فرقة الآراء و الادیان، دیگر فرقة الاشخاص و الأبدان، اما آن فرقت که محظور و محرم است و اشارت این آیت و خبر بوى است، فرقة الآراء و الادیان است از قضایاى شریعت و اصول دین برگشتن و جاده سنت و جماعت بگذاشتن و مخالف ائمه هدى و اهل اجماع بودن، این چنین فرقت داعیه ضلالت است و سبب تعطیل و ابطال فوائد بعثت انبیا و رسل لا جرم در شرع محظور آمد و در عقل منکر. اما آن فرقت و عزلت که در شریعت و حقیقت مستحب است و مندوب الیه آنست که رب العالمین در شأن و قصه اصحاب الکهف فرمود: و إذ اعْتزلْتموهمْ و ما یعْبدون إلا الله فأْووا إلى الْکهْف ینْشرْ لکمْ ربکمْ منْ رحْمته، و مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «لیاتین على الناس زمان لا یسلم لذى دین دینه الا من فر بدینه من قریة الى قریة و من شاهق الى شاهق و من حجر الى حجر کالثعلب الذى یروغ»، قالوا: و متى ذاک یا رسول الله؟ قال: «اذا لم تنل المعیشة الا بمعاصى الله عز و جل فاذا کان ذلک الزمان حلت العزوبة»، قالوا: و کیف ذاک یا رسول الله و قد امرتنا بالتزویج؟ قال: «انه اذا کان ذلک الزمان کان هلاک الرجل على یدى ابویه فان لم یکن له ابوان فعلى یدى زوجته و ولده فان لم یکن له زوجة و لا ولد فعلى یدى قرابته»، قالوا: و کیف ذاک یا رسول الله؟ فقال (ص): «یعیرونه بضیق المعیشة فیکلف ما لا یطیق حتى یورده موارد الهلکة».


و قال عبد الله بن عمرو بن العاص بینما نحن حول رسول الله (ص) اذ ذکر الفتنة او ذکرت عنده فقال (ص): «اذا رأیت الناس مرجت عهودهم و خفت اماناتهم و کانوا هکذا» و شبک بین اصابعه، قال فقمت الیه فقلت: کیف افعل عند ذلک جعلنى الله فداک؟ فقال علیه السلام: «الزم بیتک و املک علیک لسانک و خذ ما تعرف و دع ما تنکر و علیک بامر الخاصة و دع عنک امر العامة».


بزرگان دین و علماى شریعت و طریقت متفق‏اند که در روزگار فتنه و استیلاء اهل بدعت و ظهور ظلم و خیانت عزلت اولى‏تر از صحبت که عزلت در چنین وقت سنت انبیاست و عصمت اولیا و سیرت حکما. عمر خطاب رضى الله عنه گفت: خذوا حظکم من العزلة ففى العزلة راحة من خلیط السوء. و قال ابن سیرین: العزلة عبادة. و قیل لعبد الله بن زبیر: الا تأتى المدینة؟ فقال: ما بقى بالمدینة الا حاسد نعمة او فرح بنقمة. و قال داود الطائى فر من الناس فرارک من الاسد. و قال الفضیل: کفى بالله محبا و بالقرآن مونسا و بالموت واعظا اتخذ الله صاحبا و دع الناس جانبا. و قیل لمالک بن مغول و هو فى داره بالکوفة جالسا وحده: اما تستوحش فى هذه الدار؟ فقال: ما کنت اظن احدا یستوحش مع الله.


قوله تعالى: و جاء منْ أقْصا الْمدینة رجل یسْعى‏ چون خبر به حبیب نجار رسید که رسولان عیسى را گرفتند و بخواهند کشت، از ان منزل خویش بیامد بشتاب، قومى گفتند: خانه داشت در ان گوشه شهر بدورتر جاى از مردمان و کسب کردى، هر روز آنچه کسب وى بود یک نیمه بصدقه دادى و یک نیمه بخرج عیال کردى. و گفته‏اند: مردى بود شکسته تن بیمار چهر خداى را عز و جل پنهان عبادت کردى و کس از حال وى خبر نداشتى تا آن روز که رسولان عیسى را برنجانیدند و جفا کردند از ان منزل خویش بشتاب بیامد و ایمان خویش آشکارا کرد و گفت: یا قوْم اتبعوا الْمرْسلین قتاده گفت: چون بیامد نخست رسولان را بدید گفت شما باین دعوت که میکنید و باین پیغام که میگزارید هیچ مزد میخواهید؟ ایشان گفتند: ما هیچ مزد نمى‏خواهیم و جز اعلاء کلمه حق و اظهار دین الله مقصود نیست. حبیب بیامد آن گه و قوم را گفت: اتبعوا منْ لا یسْئلکمْ أجْرا و همْ مهْتدون مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «سباق الامم ثلاثة لم یکفروا بالله طرفة عین: على بن ابى طالب (ع) و صاحب یس یعنى حبیب النجار و مومن آل فرعون یعنى حزبیل فهم الصدیقون».


چون حبیب رسولان را نصرت داد و آن قوم را نصیحت کرد ایشان گفتند: و انت مخالف لدیننا و متابع لهولاء الرسل؟ حبیب جواب داد: و ما لی لا أعْبد الذی فطرنی اى خلقنى و إلیْه ترْجعون اى و مصیر الکل الیه.


أ أتخذ منْ دونه آلهة یعنى الاصنام، إنْ یردْن الرحْمن بضر اى بسوء و مکروه، لا تغْن عنی شفاعتهمْ شیْئا اى لا شفاعة لها فتغنى، و لا ینْقذون من ذلک المکروه. و قیل: لا ینْقذون من عذاب الله لو عذبنى الله ان فعلت ذلک إنی إذا لفی ضلال مبین.


ثم اقبل على الرسل و قال: إنی آمنْت بربکمْ فاسْمعون اى اشهدوا على و قیل: خاطب به القوم فلما سمعوا منه هذا الکلام وثبوا علیه فقتلوه و قیل: علقوه من سور المدینة و قبره فى سوق انطاکیه. سدى گفت: دست بسنگ بوى فرا داشتند و او را بسنگ بکشتند و وى در ان حال میگفت: اللهم اهد قومى اللهم اهد قومى. این دلیل است بر کمال حلم و فرط شفقت وى بر خلق. این همچنانست که ابو بکر صدیق بنى تیم را گفت آن گه که او را مى‏رنجانیدند و از دین حق با دین باطل مى‏خواندند گفت: اللهم اهد بنى تیم فانهم لا یعلمون یأمروننى بالرجوع من الحق الى الباطل. کمال شفقت و مهربانى بو بکر بر خلق خدا غرفه‏اى بود از بحر نبوت محمد عربى صلوات الله و سلامه علیه بآن خبر که گفت:«ما صب الله تعالى شیئا فى صدرى الا و صببته فى صدر ابى بکر».


و خلق مصطفى صلوات الله علیه با خلق چنان بود که کافران بقصد وى برخاسته بودند و دندان عزیز وى مى‏شکستند و نجاست بر مهر نبوت مى‏انداختند و آن مهتر عالم دست شفقت بر سر ایشان نهاده که‏ اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون.


قیل ادْخل الْجنة چون حبیب را بکشتند، رب العالمین او را زنده کرد و گفت با وى: ادْخل الْجنة حبیب چون در بهشت شد و نواخت و کرامت حق دید آرزو کرد گفت: کاشک قوم من بدانستندى که ما کجا رسیدیم و چه دیدیم! قال یا لیْت قوْمی یعْلمون بما غفر لی ربی و جعلنی من الْمکْرمین حسن بصرى گفت: رحمت خدا بر حبیب نجار باد که بعد از مرگ نصیحت هم فرو نگذاشت گفت: یا لیْت قوْمی یعْلمون. آن پادشاه و آن قوم اگر این کرامت دیدندى ایشان نیز ایمان آوردى.


قوله: بما غفر لی ربی «ما» هاهنا للمصدر، اى بمغفرة ربى. و قیل: «ما» بمعنى الذى، اى بالذى غفر لی ربى بسببه. و قیل: لما اراد القوم ان یقتلوه رفعه الله الیه فهو فى الجنة و لا یموت الا بفناء السماوات. پس چون رسولان عیسى را هلاک کردند و حبیب را بران صفت بکشتند، رب العالمین اثر خشم خود بایشان نمود و عذاب و نقمت فرو گشاد، جبرئیل را فرمود تا یک صیحه بر ایشان زد همه بیکبار فرو مردند و چون خاکستر گشتند.


اینست که رب العالمین فرمود: و ما أنْزلْنا على‏ قوْمه منْ بعْده یعنى قوم حبیب من بعد قتله منْ جنْد من السماء لنصرة الرسل، اى لم نحتج فى اهلاکهم الى ارسال جند و ما کنا منْزلین کرره تأکیدا. و قیل: «ما» بمعنى الذى: تقدیره: من جند من السماء و مما کنا منزلین على من قبلهم من حجارة و ریح و امطار شدیدة.


ثم بین عقوبتهم فقال: إنْ کانتْ إلا صیْحة واحدة اى ما کانت عقوبتهم الا صیحة واحدة: قال المفسرون: اخذ جبرئیل بعضادتى باب المدینة ثم صاح بهم صیحة واحدة فإذا همْ خامدون میتون.


یا حسْرة على الْعباد معنى حسرت غایت اندوه است و کمال غم که دل را شکسته کند و کوفته، یعنى یدع القلب حسیرا. و تأویل کلمه آنست که: یا حسرة ان کنت آتیة فهذا اوانک، و این نداى درد زدگانست بر خویشتن همچنانک یعقوب پیغامبر علیه السلام گفت: «یا اسفى على یوسف» اى اندها که آمد بر فراق یوسف.


و هم ازین باب است که آنچه فردا در قیامت گناهکاران گویند از تحیر و حیرت: یا ویْلتنا ما لهذا الْکتاب... عکرمه گفت: «یا حسرة» درین موضع بر دو وجه است: یکى آنکه از گفت الله است یعنى یا حسرة و کآبة علیهم حین لم یومنوا اى حسرتا و اندوها که بر ایشانست که ایمان نیاوردند و نه گرویدند. وجه دیگر: این کلمه از گفتار هالکان است آن گه که معاینه عذاب دیدند یعنى که آرزوى ایمان کردند آن ساعت لکن سود نداشت که در وقت معاینه ایمان سود ندارد.


ما یأْتیهمْ منْ رسول إلا کانوا به یسْتهْزون خلاصه سخن آنست که: اى دریغا بر بندگان! هیچ فرستاده نیامد بایشان مگر که برو افسوس میکردند تا آن افسوس کردن ایشان حسرت گشت بر ایشان. و معنى این حسرت آنست که مصطفى صلوات الله و سلامه علیه فرمود: «ان المستهزئین بالناس فى الدنیا یفتح لهم یوم القیمة باب من ابواب الجنة فیقال لهم: هلم هلم، فیأتیه بکربه و غمه فاذا اتاه اغلق دونه فلا یزال یفعل به ذلک حتى یفتح له الباب فیدعى الیه فلا یجیب من الایاس».


و قال مالک بن دینار قرأت فى زبور داود: طوبى لمن لم یسلک سبیل الأئمة و لم یجالس الخطائین و لم یدخل فى هزوء المستهزئین، و فى انجیل عیسى: طوبى للرحماء اولئک یکون علیهم الرحمة ویل للمستهزئین کیف یحرقون بالنار!